دختر داییم شیش سالشه
یه حلزون پیدا کرده آورده خونه
هرجا حلزون میره این پشت سرش میره
صورتشو میماله به کف زمین.
میگم چرا اینکارو میکنی عسیسسسسسسسسمممم؟
.
میگه چون حلزون موقع حرکت ترشحاتی از خود به جا میزارن که حاوی کلاژن و الاستینه که باعث میشه چین و چروک صورت از بین بره وصورتی شاداب و به ما هدیه بده و دیگه باید با چین و چروکا خدافظی کرد :| :|

:|

اونوقت من 6 سالم بود صورتمو میگرفتم جلوی پنکه می گفتم آآآآآآآآآآاااااااااا

 

 

 

 


ابروهاشونو برداشتن گفتیم حتما ابروهاشون کلفت بودن،صورتشونو بند انداخبتن ندیده گرفتیم، گوشواره و دستبند و … آویزون کردن بازم به روی خودمون نیاوردیم،اما شما بگید،اپیلاسیون کل بدنشونو کجای دلمون بذاریم آخه؟!!!!!

 

 

پسر داییم دانشجوی ترم ۱ پزشکیه
سر شام مامانش سی تی اسکن سرشو آورد بهش داد
گفت مامان یه نگاه به این بنداز، اینم گرفت جلو نور درجا گفت وااااااااای!
زنداییم رنگش پرید گفت چیه؟
گفت دور اون قسمت از مغزت که مربوط به آشپزی میشه رو جلبک گرفته!
داییم همچین زد پس سرش همونم که تو یه ترم خونده بود از سرش پرید!

 

 

 

انقدر که موبایلم ساکته
 
 

 
اگر یه موقع یکى زنگ بزنه گوشیم به جاى زنگ خوردن هول میشه سرفه میکنه !

 

 
 
 
دیدی درد نداشت؟
 
جمله نوستالژیک پدر و مادرها بعد آمپول زدن به بچه هاشون
 
در حالی که بچه داره خون گریه میکنه
 
یعنی اون همه اشک ماله شوق بوده !




 
جالبه ها
 
موقع درس تو مغزم یه مدیا پلیر قوی نصب میشه
که قدرت پخش آهنگای قدیمی رم باکیفیت بالا داره..لامصب


 

پولدار شدن ، رابطه مستقیم با پدر داره :
.
.
.
.
.

- یا باید پدرت در اومده باشه.
- یا باید پدر بقیه رو در آورده باشى.
- یا باید پدرت پولدار باشه.
- یا باید پدر زنت پولدار باشه


 


 

 
 
به دوستم میگم کیف پولت چه قدر قشنگه.....

میگه چرم مشهده،عموم از المان اورده



به داداشم گفتم لپتاپمو بده

دو متر کلن از هم فاصله داشتیم

دیدیم نه میتونه پرت کنه نه میتونه سُر بده

آخرش گذاشتش روی یه پتو گفت بکِش از اون ور یه همچین ادمهای

لارجـــی هستیــــم مــــا

گدا داشتیم تو محلمون ، هرچى خیابون شلوغ تر میشد این فلج تر میشد

یه بار راهپیمایى شد این رفت تو کما !

 

 

تو دسشویی دانشگاه کاغذ زده بودن که آب قطع است

یکی با خودکار زیرش نوشته بود دیگه دیره خیلی دیره !

 

و خداوند زیر تختو آفرید که اتاقمون در عرض ۱۰ دقیقه مرتب شه!!

به سگها محبت کنی باهات دوست میشن

به آدما محبت کنی سوارت میشن

اما اگه به خرمحبت کنی اصلاَ براش فرق نمیکنه !

بس که ثبات شخصیت داره این بزرگوار

 


 

 

 

 

کارشناسان اعلام کردند:

سرعت حلزون قطع نخاع شده، ۱۵ درصد از سرعت اینترنت ایران بیشتره ...

 

 

 

 

 

طرف تازه فوق دیپلمش رو تو رشته پرورش تخم حیوانات اهلی از دانشکده غیرانتفاعی و غیر حضوری علمی کاربردی قریه مسلم آباد از توابع یاقوت شهر سفلی ممسنی به زور سه ترم مشروطی و 2 جلسه تشکیل شورا و نامه از امام جماعت مسجدشون گرفته....

 

میگه :

 

باید رفت از این مملکت !!! اینجا نمیشه موند... اینا قدر قشر روشنفکر و تحصیلکرده رو نمیدونن !!!

الحق کاری که اینا با مفهوم تحصیلات عالیه و خارج رفتن کردن، بمب اتم با هیروشیما نکرد !


شاااااااااااااااااااااااد باشين عيييزان

 

 

 

 

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,ساعت 23:38 نویسنده captain |

عيييييزاااااااااااااااااااااان

به جهت صعود تيم ملي

براتون دوتا كليپ وذاشتمممممممممم

دستم درد نكنه

برين ببينين حال كنين

بدوووووووووووووو

دوستان عجله نكنين

شكيييييييييييييييييييييبا باشيد تا لود بشه


برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,ساعت 23:23 نویسنده captain |

 

arabic

في ربيع العام الماضي كنا قد ذهبوا جميعا للحج
حين يعود، وفتاة جميلة النوع الذي كان معنا.
كان قلبي التسول لي :
"اذهب، وقل لها أحبك..... لها أيا كان يريد أن يكون، يكون! وماذا يريد أن يقول، ويقول"!
قلت لقلبي سرا، وأنا سمعت هذا في الرد :
"بوي! كيف أنت جاهل! جئت للحج أو للغمز؟"

 

german

Im Frühjahr letzten Jahres waren wir alle für Wallfahrt gegangen
Während zurück, hübsch und freundlich Mädchen, das war mit uns.
Mein Herz war mir zu betteln:
"
Geh, sag ihr, ich liebe sie ..... was auch immer sein werden! Und was sagen will, sagen will!"
Ich erzählte meine geheime Herz, und ich hörte als Antwort:
"
Junge! Wie Sie unwissend bist Du gekommen, Pilgerfahrt oder liebäugeln?"
 

french

Au printemps l'année dernière nous étions tous partis pour le pèlerinage
Bien que le dos, jolie et gentille fille qui était avec nous.
Mon cœur était pour me supplier de:
«
Allez, lui dire que je l'aime ..... tout ce veut être, l'être! Et ce qui veut dire, mot à dire!"
J'ai dit à mon cœur secret, et j'ai entendu cela à la suite:
«
Boy! Comment vous êtes ignorants! Vous venez de pèlerinage ou à lorgner?"
 
italian

Nella primavera dello scorso anno eravamo andati tutti al pellegrinaggio
Tempo fa, bella e gentile ragazza che era con noi.
Il mio cuore era pregandomi di:
"
Va ', dille che io amo lei ..... qualunque cosa vuole essere, essere! E che cosa vuole dire, dire!"
Ho detto al mio cuore segreto, e ho sentito questo in risposta:
"
Ragazzo! Come sei ignorante! venite per pellegrinaggi o ad occhieggiare?"
 

Korean

 
순례에 대한 봄에 우리
전에, 예쁘친절한 누가 우리와 다내 마음이 나를 위해 구걸했 :
"
말해, 가서 그녀를 든간 어야 ! 그리무슨 말을,싶은 말은 싶은 그녀 ..... !"
비밀 마음을 얘기, 그리대한 으로이 듣고 :
"
이봐! 당신은 무식한 방법이야!거나 순례 추파를 던지다가?"
 

Spainish

 
En la primavera del año pasado estábamos todo se ha ido de peregrinación
Tiempo atrás, muy amable y una niña que estaba con nosotros.
Mi corazón me pedía:
"
Ve, dile que la amo ..... lo que quiere ser, ser! ¿Y qué quiere decir, por ejemplo!"
Le dije a mi corazón secreto, y oí esto en la respuesta:
 
"Muchacho! ¿Cómo estás ignorantes! Usted viene de peregrinación o comerse con los ojos de?"
 
english

In spring last year we were all gone for pilgrimage
While back, pretty and kind girl who was with us.
My heart was begging me to:
"
Go, tell her I love her ..... whatever wants to be, be! and what wants to say, say!"
I told my secret heart, and I heard this in response:
"
Boy! how you're ignorant! you come for pilgrimage or to ogle?"
 

Russian

Весной прошлого года мы все пошли на паломничество
Некоторое время назад, довольно и вид девушка, которая была с нами.
Мое сердце было просил меня:
"
Пойди, скажи ей, что я ее люблю ..... все хотят быть, то быть! А что хочет сказать, говорю!"
Я сказал мою тайну сердца, и я услышал это в ответ:
"
Мальчик! Как вы невежественны! Вы приходите на паломничество или строить глазки?"



Chinesse

在去年春天,我们都去朝圣阵子,漂亮,善良的女孩谁是我们的
我的心哀求我
去,告诉她我爱她想要什么.....是,是!想说什么,说!“
我告诉我的秘密的心,我听到的反应是
小子!你如何无知!你是来朝圣或抛媚眼?“



و بالاخره ایرانی:



پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم زیارت
برگشتنی یه دختر خوشگل با محبت
همسفر ما شده بود همراهمون میومد
به دست و پام افتاده بود این دل بی مروت
میگفت بروووو بهش بگوووووو
آخه دوسش دارم
میگفت بگو
هرچی میخواد بشه بشه هرچی میخواد بگه،بگه!
راز دلم رو گفتم اینو جواب شنفتم:
تو زواری!پسر!چقدر نادونی!اومدی زیارت یا که چشم چرونی؟

 

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,ساعت 23:3 نویسنده captain |

 

نیمرو درست کردن پسر ها و دختر ها

دخترها

توی ماهیتابه روغن میریزن

اجاق گاز زیر ماهیتابه رو روشن میکنن

تخم مرغها رو میشکنن و همراه نمک توی ماهیتابه میریزن

چند دقیقه بعد نیمروی آماده رو نوش جان میکنن



پسرها

توی کابینتهای بالایی آشپزخونه دنبال ماهیتابه میگردن

توی کابینتهای پایینی دنبال ماهیتابه میگردن و بلاخره پیداش میکنن

ماهیتابه رو روی اجاق گاز میذارن

توی ماهیتابه روغن میریزن

توی یخچال دنبال تخم مرغ میگردن

یه دونه تخم مرغ پیدا میکنن

چند تا فحش میدن

دنبال کبریت میگردن

با فندک اجاق گاز رو روشن میکنن و بوی سرکه همراه دود آشپزخونه رو بر میداره

ماهیتابه رو میشورن (بگو چرا روغنش بوی ترشی میداد!

ماهیتابه رو روی اجاق گاز میذارن و توش روغن واقعی میریزن

تخم مرغی که از روی کابینت سر خورده و کف آشپزخونه پهن شده رو با دستمال پاک میکنن

چند تا فحش میدن و لباس میپوشن

میرن سراغ بقالی سر کوچه و 20 تا تخم مرغ میخرن و برمیگردن

تلویزیون رو روشن میکنن و صداش رو بلند میکنن

روغن سوخته رو میریزن توی سطل و دوباره روغن توی ماهیتابه میریزن

تخم مرغها رو میشکنن و توی ماهیتابه میریزن

دنبال نمکدون میگردن

نمکدون خالی رو پیدا میکنن و چند تا فحش میدن

دنبال کیسهء نمک میگردن و بلاخره پیداش میکنن

نمکدون رو پر از نمک میکنن

صدای گزارشگر فوتبال رو میشنون و میدون جلوی تلویزیون

نمکدون رو روی میز میذارن و محو تماشای فوتبال میشن

بوی سوختگی رو استشمام میکنن و میدون توی آشپزخونه

چند تا فحش میدن و تخم مرغهای سوخته رو توی سطل میریزن

توی ماهیتابه روغن و تخم مرغ میریزن

با چنگال فلزی تخم مرغها رو هم میزنن

صدای گــــــــــل رو از گزارشگر فوتبال میشنون و میدون جلوی تلویزیون

سریع برمیگردن توی آشپزخونه

تخم مرغهایی که با ذرات تفلون کنده شده توسط چنگال مخلوط شده رو توی سطل میریزن

ماهیتابه رو میندازن توی سینک

دنبال ظرفهای مسی میگردن

قابلمهء مسی رو روی اجاق گاز میذارن و توش روغن و تخم مرغ میریزن

چند دقیقه به تخم مرغها زل میزنن

یاد نمک میفتن و میرن نمکدون رو از کنار تلویزیون برمیدارن

چند ثانیه فوتبال تماشا میکنن

یاد غذا میفتن و میدون توی آشپزخونه

روی باقیماندهء تخم مرغی که کف آشپزخونه پهن شده بود لیز میخورن

چند تا فحش میدن و بلند میشن

نمکدون شکسته رو توی سطل میندازن

قابلمه رو برمیدارن و بلافاصله ولش میکنن

چند تا فحش میدن و انگشتهاشون که سوخته رو زیر آب میگیرن

با یه پارچهء تنظیف قابلمه رو برمیدارن

پارچه رو که توسط شعله آتیش گرفته زیر پاشون خاموش میکنن

نیمروی آماده رو جلوی تلویزیون میخورن و چند تا فحش میدن


برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,ساعت 22:56 نویسنده captain |

 آيا مي دانستيد نظر دادن فقط چند ثانيه طول مي كشد؟؟؟

آيا مي دانستيد نظر دادن ثواب دارد؟؟؟

آيا مي دانستيد نظر دادن جان انسان را نمي گيرد؟؟؟؟

آيا مي دانستيد نظر دادن استرس ايجاد نمي كند؟؟؟

آيا مي دانستيد نظر دادن باعث شادي مي شود؟؟؟

آيا مي دانستيد نظر دادن هيچ ربطي به خرمگسي كه داره اذيت مي كنه ندارد؟؟؟

پس يك نفس عميق بكشيد و نظر هاي خوشگل تون رو بفرستين


برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:,ساعت 19:33 نویسنده captain |

 

    

یکی از نامه هایی که غضنفر برای عشقش نوشت


 
 

سلام بر تو میدونم که صدامو شناختی پس خودمو معرفی نمیکنم 
 
شایدم نشناختی، منم غضنفر آااه ای عشق من، چند روز که دلم برات
 

گرفته و گلبم مثل یه ساعت دیواری هر دقیقه شصت لیتر آب را تقسیم

 

بر مجذور مربع میکنه، حالا بگو بقال محل ما چند سالشه؟

امروز یاد آن روزی افتادم که تو من را دیدی و یک دل نه صد دل من را

عاشق خودت کردی. یادت میآید؟

ای بابا عجب گیجی هستی، یادت نمیآید؟

خیلی خنجی، خودم میگم. اون روز که من زیر درخت گیلاس سر کوچه،  

لبوكوفت ميكرديم  با بربری. ناگهان پدرت تو را با جفتک از خانه بیرون

انداخت و من مثل اسب به تو خندیدم، خیلی از دست من ناراحت  

شدی. ولی با عشق و علاگه به طرف من آمدی. خیلی محکم لگدی به

شکم من زدی و رفتی. آن لگد را که زدی برق از چشمانم پرید و

حسابی عاشقت شدم. از آن به بعد هر روز من زیر درخت گیلاس

میایستادم تا تورا ببینم، ولی هیچوقت ندیدم. اول فکر کردم که شاید

خانه تان را عوض کردید ولی بعدا فهمیدم درخت گیلاس را اشتباه آمده  

بودم.

یک گاب عکس خالی روی میزم گذاشتم و داخل آن نوشتم عشقم

 

هروقت آن را میبینم به تو فکر میکنم و تصویر تو را به ذهن میآورم. اینم

بگم که من بدجوری گیرتیم هااااااااا ! مثلا همین دیروز داداشم داشت به

گاب نگاه میکرد، دو تا زدم تو سرشو بهش گفتم مگه تو خودت ناموس

نداری به دختر مردم نگاه میکنی؟

راستی این شمارهای که به من دادی خیلی به دردم خورد. هر روز زنگ

میزنم و یک ساعت باهات درد دل میکنم و تو هم هی میگی مشترک

مورد نظر در شبکه موجود نمیباشد من که میدونم منظورت از این حرفا

چیه!! منظورت اینه که تو هم به من عشق میورزی، مجه نه!؟

یه چیزی بهت میگم ولی ناراحت نشی، گوساله! این چه وضع ابراز

عشقه؟

ناراحت شدی؟ خاک بر سر بی جنبت!! آدم انقد بی جنبه؟

ولی میدونم یکی از این روزا سرتو میندازی پایین و عین بچهٔ آدم میای تو

خونهٔ من، راستی خواستی بیای ده تا نون بربری هم سر راهت بجیر! یه

روزی میام خواستگاریت، میخوام خیلی گرم و صمیمی باباتو ببوسم و

چندتا شوخی دستی هم باهاش میکنم که حسابی اول زندگی باهم

رفیق بشیم، راستی کلهٔ بابت مثل نور افکن میمونه. بعد عروسی بهش

بجو خیلی طرف خونهٔ ما پیداش نشه. من آدم کچل میبینم مزاجم بهم

میریزه!

چند وقت پیش یه دسته گل برات از باغچه کندم که سر کوچتون دادمش

به یه دختر دیگه، فچر بد نکن! دختر داشت نگاهم میکرد منم تو

رودرواسی جیر کردم گل رو دادم بهش، اونم لبخند ملیحی از ته روده

اش به من زد. درسته دختره از تو خیلی خوشگل تر بود ولی چیکار کنم

که بیخ ریش خودمی.

راستی من عاشق قورمه سبزی ام (البته بعد از تو) اگه برام خواستی

درست کنی حواست باشه، بی نمک بشه، بسوزه ، بد طعم بشه

همچی لگدی بهت میزنم که نفهمی از من خوردی یا از خر! خلاصه

اینکه بی قراری نکن، یه خط شعر هم برات گفتم. خوشت اومد اومد،

نیومد به درک!

                  بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم                  

فكرنكن يادتو بودم، داشتم اونجا ول میگشتم

 

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:,ساعت 18:2 نویسنده captain |

آهااااااااااااااااااااااااي

توكه فكر مي كني خعيلي باحالي

وقتي اين بچه هارو ديدي

دست تو جيبت كن

هرچي كه بود

بدون اينكه بشمري

بده برررررررررررررررررررررررره

اينطوري توووو

مي توني باحال باشي

آرهههههههههههههههههههه

 

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:,ساعت 1:35 نویسنده captain |

پدرش بهش گفت:اين 1000تا چسب زخم رو بفروش

تابرات كفش بخرم

بچه نشست با خودش فكر كرد

يعني بايد آرزو كنم 1000 نفر يه جاشون

زخم بشه تا من كفش بخرم؟؟؟

ولش كن همين خوبه

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:,ساعت 1:1 نویسنده captain |

كودكم برگرد

آفتاب صبح در راه است


برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ شنبه 25 خرداد 1392برچسب:,ساعت 23:44 نویسنده captain |

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ شنبه 25 خرداد 1392برچسب:,ساعت 23:40 نویسنده captain |

حركت ماتريكس مادرانه وقتي يه گندي زدي


برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ پنج شنبه 23 خرداد 1392برچسب:,ساعت 14:7 نویسنده captain |

يه غمي هست كه بچه هاي آخر بيشتر دركش مي كنن

غم به مرور زمان كم شدن آدم هاي سر سفره


روزي به لقمان حكيم چيزي نگفتن

همين طوري ساكت نگاهش كردن

آخر خودش خسته شد و گفت:از بي ادبان


هيكل يارو شبيه نيم رخ چنگاله

بعد هر موقع مي پرسي كجا بودي

ميگه باااااشگاه


تا حالا به بچه 3 ساله آدامس اكاليپتوس اوربيت دادي؟؟؟

بعذ از 20 ثانيه همه شكلك هاي ياهو رو مي تونين تو صورتش

ببينين


همين كه خدا سيستم صوتي وز وز پشه و مگس رو روي گنجشك

و كفتر وكلاغ پياده سازي نكرد

جاي تشكر داره


شااااااااااااااااااااااااااد باشين


برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:,ساعت 15:5 نویسنده captain |

 یکی از فانتزیام اینه که

پلیس تو ایست وبازرسی ماشینم رو نگهداره …

-بگه اسم ؟

+بگم عباس

-بگه نام پدر ؟

+بگم عباس علی

-بگه فامیلت چیه ؟

+بگم عباسی

-بگه از کجا میای ؟

+بگم عباس آباد

-بگه کجا میری ؟

+بگم بندر عباس

پلیسه شاکی شه !!! 

-بگه بی شرف منو سرکار گذاشتی 

+بگم نه به حضرت عباس


برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ یک شنبه 19 خرداد 1392برچسب:,ساعت 11:45 نویسنده captain |

گفتم براي تنوع مدل لباس براتون بذارم

بقيه اشون ادامه مطلب

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
ادامه مطلب
+تاریخ یک شنبه 19 خرداد 1392برچسب:,ساعت 10:49 نویسنده captain |

اگه واقعا دلشو داري

نمي ترسي

وحشت نمي كني

برووووووووو ادامه مطلب


برچسب‌ها:
<-TagName->
ادامه مطلب
+تاریخ یک شنبه 19 خرداد 1392برچسب:,ساعت 10:45 نویسنده captain |


برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ یک شنبه 19 خرداد 1392برچسب:,ساعت 10:30 نویسنده captain |

خب خب خب

تو كشتي كج كدوما رو دوست دارين

من جان سينا روووووووووووووووووووووووو

اونايي رو كه دوست دارين تو نظر بگين عكسشونو براتون بذارم

ok???????????ok


برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ جمعه 17 خرداد 1392برچسب:,ساعت 15:6 نویسنده captain |

1- الان تو اينترنتي

2- الان توي وبلاگ باحالي هستي (اعتماد ب نفس روباش)

3- يك انسان هستي

4- الان داري پست منو مي خوني

5-تو نمي توني با زبون بيرون بگي (ژ)

7- الان داري امتحان مي كني

8- الان خنده ات گرفت

9- اصلا نديدي كه عدد 6 رو جاانداختم

10-الان چك كردي ببيني واقعا جا انداختم عدد 6 رو يانه

11- الان باز خنديدي

12- نمي دوني كه من يه عدد رو چند بار نوشتم

13- الان چك كردي ببيني كدومه

14- پيداش نكردي وداري فحشم مي دي

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:53 نویسنده captain |

خانوووم شماره بدم ؟؟؟
خانوم خوشــــــگله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟
خوشــــگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟
اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا
دانشگاه می شنید!
بیچــاره اصـلا” اهل این حرفـــــها نبود…این قضیه به شدت آزارش می داد
تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و
به محـــل زندگیش بازگردد.
روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت…
شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی….!
دخترک وارد حیاط امامزاده شد…خسته… انگار فقط آمده بود گریه کند…
دردش گفتنی نبود….!!!!
رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد…وارد حرم شدو کنار ضریح
نشست.زیر لب چیزی می گفت ، انگار ... خدایا کمکم کن ...

چند ساعت بعد، دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد…  خانوم!خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!
دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند…به سرعت از آنجا خارج شد…وارد شــــهر شد…  امــــا…اما انگار چیزی شده بود…دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!
انگار محترم شده بود… نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!
احساس امنیت کرد…با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود!
یک لحظه به خود آمد…
 
دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته است.!


برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:,ساعت 1:14 نویسنده captain |

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:,ساعت 14:37 نویسنده captain |

اتاق من كه در وضعيت 3 قرار دارد

شمااااااا چه طور؟؟؟؟؟
 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:,ساعت 14:26 نویسنده captain |

خب نوبتي هم باشه نوبت تيم واليبال كشورمونه بعلهههه ديگه بايد برين ادامه
 
مطلب
بدووووووووووووووووو
 
 
 

 

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
ادامه مطلب
+تاریخ سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:,ساعت 1:44 نویسنده captain |

 
هرگز نخواب کوروش

دارا جهان ندارد ، سارا زبان ندارد

بابا ستاره ای در هفت آسمان ندارد

کارون زچشمه خشکید ، البرزلب فروبست

حتی دگر دماوند آتشفشان ندارد

رستم در این هیاهو گرز گران ندارد

زاینده رودخشکید ، زیرا دل سپاهان نقش جهان ندارد

بر نام پارس دریا نامی دگر نهادند

گویی که آرش ما تیر و کمان ندارد

نادر زخاک برخیز میهن جوان ندارد !

دارا کجای کاری ؟

دزدان سرزمینت بر بیستون نوشتند اینجا خدا ندارد

هرگز نخواب کوروش ای مهرآریایی

بی نام تو وطن نیز نام و نشان ندارد
 

 

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:,ساعت 1:18 نویسنده captain |

سلامتی همه اونایی که تو همین خاک متولد شدن
واسه همین خاک جنگیدن و جزو همین خاک شدن
 
سلامتی شهیدا ، حاج حسینا ، تو دلی ها
 
سلامتی ناصر حجازی ها ، ایرج قادری ها
 
سلامتی استعدادایی که ، ستاره نشدن اما
ایرونی موندن و اسطوره میشن

سلامتی اسطوره هایی که با بی لطفی خدافظی کردن

آقا مهدوی کیا ، علی آقا کریمی

 
سلامتی داداشیای تو زندون
دست فروشای تو میدون
 
سلامتی پدر مادرا
 
سلامتی دست تنگا
 
سلامتی درد دیده ها ، داغ دارا ، بیمارا
 
به سلامتي سندباد كه كل دنيا روباشلواركردي گشت

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:,ساعت 17:37 نویسنده captain |

 

من راي مي دهم تا كور شود هرآنكه نتواند ديد

من راي ميدهم

من راي ميدهم

من راي ميدهم

 
ايران عزيزم دوستت دارم
 
 

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:,ساعت 16:20 نویسنده captain |

 

 

 
دوستان عزيزم به مدت 30 ثانيه به تصوير خيره بشين بعد آروم به دستي كه موس رو

نگه داشتين نگاه كنين

 عجيبه نه ؟؟؟؟؟
 
 

 

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:15 نویسنده captain |

 

اسمش پریا هست و یه سالشه، دو ماهه بخاطر عفونتِ شدید بستریه

دکترا ازش
قطعِ امید کردن (هنوز که خدا هست ...)
 

 

 
 
از طرف :  پدرِ این کوچولو

لطفاً به اشتراك بزارین تا همه واسش دعا كنن، شاید دعایِ یه دلشکسته بتونه معجزه

 
كنه.....
 
 
حتما براش دعا كنيد

برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:,ساعت 11:44 نویسنده captain |

 

 

نظر يادتون نره


برچسب‌ها:
<-TagName->
ادامه مطلب
+تاریخ شنبه 11 خرداد 1392برچسب:,ساعت 20:27 نویسنده captain |

داستان زيبا و غم انگيز مادر

برين به ادامه مطلب


برچسب‌ها:
<-TagName->
ادامه مطلب
+تاریخ شنبه 11 خرداد 1392برچسب:,ساعت 14:1 نویسنده captain |

دختران متفاوت وقتي شكستي مي خورن هيچ وقت اينجوري نمي شن

 به ادامه مطلب سر بزنين


برچسب‌ها:
<-TagName->
ادامه مطلب
+تاریخ دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:,ساعت 21:18 نویسنده captain |

براي ديدن ترول ها برين ادامه مطلب

بدوووووووووووووووو


برچسب‌ها:
<-TagName->
ادامه مطلب
+تاریخ یک شنبه 5 خرداد 1392برچسب:,ساعت 21:40 نویسنده captain |

 

شب امتحان

    باز هم طنز امتحانات البته این بار از نوع صفت زشت تقلب             

 

در باب تقلب چنين گفتهاند:

چه خوش گفت يك زيرك پاكزاد

تقلب كند نمرهها را زياد

يا 

تقلب توانگر کند مرد را 

دو صد روح بخشد تن سرد را

تقلب چراغ ره دانش است 

تقلب سر آغاز اسایش است
 
اينم زبان حال دانشآموز قانع به نمرات

ناپلئوني:

نمرهي بيست به پاداش عمل ميبخشند

ما كه رنديم و گدا نمرهي ده ما را بس

و يه اظهار نظر ديگه از سوي شاگردان درس نخوان:

يک ترم با تو بودم ، رقصیدهام به سازت

شاباشمان بگردان آن نمرهي کذا را

برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ یک شنبه 5 خرداد 1392برچسب:,ساعت 21:6 نویسنده captain |

بوی شوم امتحان اید  همی  یار صفر  مهر بان ایدهمی

مازتعلیم و تعلم خسته ایم

دل به امید تقلب بسته  ایم

مابرای کسب مدرک امدیم

نی برای درک مطلب امدیم
 

[ایام جانسوز امتحانات برشما دانشجویان و دانش اموزان کوشا تسلیت باد]
 
 

اما ادامه مطلب

 

 


برچسب‌ها:
<-TagName->
ادامه مطلب
+تاریخ جمعه 3 خرداد 1392برچسب:,ساعت 11:33 نویسنده captain |

ايام امتحانات است و ما بي كار ننشسته ايم امروز خواستم براتون بگم تقلب از كجا وبه چه صورت انجام شده

حسن کچل برای نخستین بار به مکتب رفت. از بد ماجرا همان روز امتحان ماهیانه ی کودکان فلک بخت مکتب بود . لیک حسن چشمان چپش را بر روی ورقه ی همزاد انداخت تا نکتی بس ارزشمند از ورقهی فوق الذکر، دشت کند. این بود که اولین تقلب تاریخ بشری زده شد...
البته این تقلب با روشهای فوق العاده ابتدایی (البته در مقابل ترفندهای کنونی) صورت گرفت. بدین ترتیب که حسن با کلی زور زدن تن را تکان داد و خود را به بالای ورقه ی همزاد رسانید و خیلی راحت مطالب را دو در فرمود. زان پس تقلب دوران طلایی خود را آغاز کرد. بدین ترتیب که گسترش یافت و مصادیقی متفاوت پیدا کرد. از جمله تقلبهای رایج تقلبات سر امتحان، دو در کردن غذا از سلف، دزدیدن لیوان و قاشق و چنگال از سلف ، تقلب در مخ زنی، تقلب در بازی (که از آن به جر زنی تعبیر میشود) را میشود نام برد.

حال روش هایی از تقلب در امتحانات را به نظرتان میرسانیم:

روش های نوشتاری:
1 نوشتن روی کف پا، پس کله، پشت گوش و...
2نوشتن روی میز، پشت نیمکت، زیر نیمکت، پشت مانتوی دختر جلویی و...
3نوشتن روی دستمال دماغی، پاکت نامه و...
4 نوشتن و لوله کردن تقلب و جاسازی آن در سوراخهای مختلفی از جمله دماغ، دهن، فک پایین، دریچه  آئورت و ...

روش های با کلاسی:
1استفاده از ماشین حسابهای مهندسی
2 استفاده از آیینه، موچین، لوازم آرایش، فیلم، عکس

روش های تابلو:
1خر نمودن یک فقره بچه خرخون
2خم کردن سر به روی ورقه ی طرف به صورت تابلو.
3روش شیمیایی:بدین معنی که مراقب را با انواع و اقسام مواد شیمیایی از هستی ساقط کنید و بعد با خیال راحت دست به کار شويد
 

دوستان عزيز توجه داشته باشيد هنگامي كه 8راه اول نتيجه اي نداد چاره اي نيست بايد راه آخر رو هم امتحان كرد مطمئنا جواب ميده

همچنين شما مي توانيد هميشه از جلسه امتحان خارج بشيد


برچسب‌ها:
<-TagName->
+تاریخ پنج شنبه 2 خرداد 1392برچسب:,ساعت 15:45 نویسنده captain |